یا صاحب عصر
یا امام زمان برای همه مریض ها دعا کن تا با دعای خیرت خدای مهربون همه روشفا بده مامان من رو هم شفابده . برا مامان جون منصوره دعا کنید . دکترها تشخیص آن اوریسم مغزی دادن . یعنی همون مریضی مامان . هنوز که هنوزه غصه دارمریضیه مامانیم هنوزکه هنوزه دلم برای حرف زدن بامامانم تنگه تنگه . چند روزیه که توی ام ار ای مامان منصوره این تشخیص رو دادن ولی همه دکترها میگن برین خدا رو شکرکنین که قبل ازاینکه رگ پاره بشه متوجه شدین . برای مامان عزیزم رو متوجه نشدن و بعد ازاینکه رگ پاره شد وخونریزی مغزی کرد کاربه عمل کشید . ولی بازهم خدارو صدها...
نویسنده :
مامان ناز
20:46
گزارش ماه مهر آقای محمدحسین
سلام بر دو گل خوشگل و همیشه شادابم گزارش : تا امروز که دهم آبانه : زهرا جونی که کلاس پنجمه و مشغول درس ، انشااله که موفق باشه همیشه . ولی زهرا جونم قبلا هم گفتم که نمیتونم عکسهای شما رو بذارم . ولی با اجازه دخترکم می خوام چند تا از عکسهای این یک ماهه محمد حسین رو بذارم . محمد حسین خان جان هم که تا آلان نگاره ها رو تموم کرده و از حروف الفبا هم آ - ا - بـ - ب - د - رو خونده یعنی تا الان سوادش به اندازه خوندن جمله معروف بابا آب داد ه . سوره توحید رو هم به زبون انگلیسی تقریبا یاد گرفته البته یه کم دیگه باید تمرین کنه . عسلم چند تا از عکسه...
نویسنده :
مامان ناز
22:00
حکمت
گلهای مامان سلام و عرض ادب ، یک ماه گذشت چه زود و بی صدا قدم برداشت و رفت . چشم به هم بذاریم سال تموم میشه و محمدحسین باسواد میشه . با این که یک ماه از سال گذشته ولی هر روز صبح منو دنبال خودت به مدرسه میکشونی . همش میگی دلم برات تنگ میشه . صبح ها توی حیاط مدرسه چشمت به درمدرسه است که ببینی هنوز اونجا هستم یا نه ؟ ببینم مامانی راستی راستی دلت برام تنگ میشه یا .....؟؟؟ امسال بعد از دوازده سال که گواهینامه رانندگیم خاک خورد و حاضر نبودم پشت فرمون بشینم شما و بابایی مجبورم کردین که بالاخره دوباره رانندگی رو شروع کنم . همه برنامه زندگیم به هم خورده . شدم یه پا راننده سرویس . صبح ها ک...
نویسنده :
مامان ناز
12:41
جشن شکوفه ها
سلام یکشنبه سی و یکم شهریور روز جشن شکوفه ها بود . ازصبح همه جمیعا بیدار باش بودیم و آماده شدیم و همگی دنبال آقا محمد راه افتادیم البته بابایی ما سه تا رو گذاشت مدرسه و خودش رفت شرکت . همه پدر و مادرهای خوشحال اما نگران دنبال بچه هاشون راه افتاده بودن . اول همه رفتیم حیاط و بچه ها توی صف ایستادن ، براشون شعر و موزیک پخش کردن و بعد آقای ناظمشون اسم همه رو صدا میکرد تا ببینه همه اومدن یا نه ، بعد هم به هرکدومشون یک دسته گل دادن و از زیر قرآن و اسفند رد شدن و رفتیم سالن آمفی تاتر . کلی برنامه های جالب اجرا کردن بعد هم خانم مدیر و خانم معلمشون صحبت کردن . بچه ...
نویسنده :
مامان ناز
22:59